دلم تنگیده واسه نم نم بارون شمال توپاییز,واسه برگ ریزونش،واسه وقتایی ک بارون شرشرمیباریدوتوراه رسیدن ب خونه ازمدرسه بودم وبدوبدومیکردم تازودتربرسم خونه ک دیگه بیش ترازاون خیس نشم ووقتی میرسیدم خونه مثل موش ابکشیده بودم ودستام ازسرمای هوامیلرزیدوتازانوشلوارم خیس میشدوهی میخندیدم به خیس شدنم:)ومرفتم توخونه کنارشومینه میشستم تاگرم شم و1لیوان چای داغ میخوردم،اون وقت پرده اتاقموکنارمیکشیدم,شیشه روتمیزمیکردم ازبخارتابتونم کوهای پوشیده ازدرخت اون طرفوببینم واون وقت یه جنگل میدیدم ک مه تاحدودیشوپوشونده بودو بارون داشت نوازشش میکرد:)بعدپنجره ی اتاقوبازمیکردم تابوی خاک اتاقموپرکنه،اون وقت صدای شرشربارون و رعدوبرق ب گوشم میرسید:)وتهش میرفتم سرکتاب خونم و1کی ازکتاباموبرمیداشتم وشروع میکردم به خوندن:)
دلم تنگیده واسه غروب های پاییزش ک بارون بند می اومدوهروقت آدم ب غروبش میرسیددلش میگرفت وبه روزی ک داشت تموم میشد فکرمیکرد:)
دلم تنگیده واسه آخرشباش ک دوباره بارون شروع میشدوتاخودصبح شرشرصدا راه مینداخت وبادهوهومیکردوهی خودشو به شیشه اتاقم میکوبوند:)
واسه صبح زوداش ک دیگه بارون تموم میشدوکنجشکاجیک جیک میکردن،وقتی میخاستم پاشی حسش نبودوخودمومیچسبوندم به تخت که کسی نتونه ازجام بکنه منو؛وآخرش مجبورمیشدم پاشم:(
من دلم بارونه شمالومیخواد،دلم سرمای پاییزومیخواد.
پاییزداره تموم میشه ومن هنوبارونشوندیدم هنوبوی خاکشوحس نکردم،هنوپاهام تازانوخیس نشده=(
من دلم تنگیده واسه شمال=(
واسه روزهای گذشته=(
من دلم بارون شمال میخواد=(