همش 29 روز مونده چه کم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هی خدا:(
خداسلام
خداچی شده که ماروآفریدی وبهترین فرشته وعابدترین فرشته ی خودتوکه سال های سا ل برات بندگی کرده وسجده وعبادتتوکرده واسه سجده نکردن به همچین موجودی که انسان نام گرفته ولی ازانسانیت چیزی حالیش نیست(تمام نوشته های این متن به خودم برمیگرده وکس دیگری مضمون این نوشته نیست)انداختی ازبهشت بیرون،ازبهشتی که وعده دادی به ماکه بهترین جاس وقراره بهترین هامون اونجاقراربگیرند:)
پس منی ک آفریدی بایدبنده ای باشم که تمام سال های زندگیمودرسجده ی درگاه توباشم وهیچ کلامی جزالله به زبانم نیارم که شاید بتونم1/25عبادت های اون فرشته ی درگاهتوجبران کنم که نمیتونم ونمیکنم.
خداببخش اگه پشیمون شدی ازاینکه منوآفریدی ومن توروروسیاه کردم ونشدم اون بنده ای که توآفریدی بودی.
زمین اون قدرجذابه که منوزمینی کرده به نظرم منوزمین گیرکرده!
ولی بازم دمت گرم که باوجوداینکه بندگیتونمی کنم هواموداری:)
1روزی فکرمیکردم که منوول دادی،ول دادی روزمین،بعد1آدمی گفت ک خدااگه کسی روول بده،ول داده دیگه؛بایدبببینه که توکجای زندگیش خداروناراحت کرده:(گفت اگه دیدی1چیزی روبت ندادولی تودلت می خواست اون چیزوداشته باشی،مطمئن باش خاحواسش بت هست.پس خدااگه حواست بهم هست ممنونم!واگه منوول دادی چه کردم که ناراحت شدی؟خدازمین بزرگه قبول،بنده های شایسته زیاده قبول،آدمای بهترزیاده قبول ولی پس چی ناقبوله؟
خداهیچ بنده ای روول نکن!
اگه شده توته صف ولی بازنگرش دار.ول نده بندتوخدا!خواهش:)اگه بنده ای ناراحتت کرده ببخش،ببخش توکه کریموبخشنده ومهربونی.
ببخش مثل همیشه،مثل زمانی ک مامان باباهامیبخشن.
ببخش اگه منی که انسان نام گرفتم وازانسانیت چیزی حالیم نی ناراحتت کردم:)
ببخش مثل تمام روزایی که بخشیدی؛)
dishab dirvakht k khaharam azem daneshgah bud,mano az khab bidar kard k khodafezi kone azam,khaharam mige pa shodam behesh dast dadam ,ru busi kardam.vali man hich kodumo yadam nemiad,chon khab budam un moghe:)che falsafei dare khb?che bahale k 1 seri kararo tush anjam midi vali motvaje nemishi aslan:)
دلم تنگیده واسه نم نم بارون شمال توپاییز,واسه برگ ریزونش،واسه وقتایی ک بارون شرشرمیباریدوتوراه رسیدن ب خونه ازمدرسه بودم وبدوبدومیکردم تازودتربرسم خونه ک دیگه بیش ترازاون خیس نشم ووقتی میرسیدم خونه مثل موش ابکشیده بودم ودستام ازسرمای هوامیلرزیدوتازانوشلوارم خیس میشدوهی میخندیدم به خیس شدنم:)ومرفتم توخونه کنارشومینه میشستم تاگرم شم و1لیوان چای داغ میخوردم،اون وقت پرده اتاقموکنارمیکشیدم,شیشه روتمیزمیکردم ازبخارتابتونم کوهای پوشیده ازدرخت اون طرفوببینم واون وقت یه جنگل میدیدم ک مه تاحدودیشوپوشونده بودو بارون داشت نوازشش میکرد:)بعدپنجره ی اتاقوبازمیکردم تابوی خاک اتاقموپرکنه،اون وقت صدای شرشربارون و رعدوبرق ب گوشم میرسید:)وتهش میرفتم سرکتاب خونم و1کی ازکتاباموبرمیداشتم وشروع میکردم به خوندن:)
دلم تنگیده واسه غروب های پاییزش ک بارون بند می اومدوهروقت آدم ب غروبش میرسیددلش میگرفت وبه روزی ک داشت تموم میشد فکرمیکرد:)
دلم تنگیده واسه آخرشباش ک دوباره بارون شروع میشدوتاخودصبح شرشرصدا راه مینداخت وبادهوهومیکردوهی خودشو به شیشه اتاقم میکوبوند:)
واسه صبح زوداش ک دیگه بارون تموم میشدوکنجشکاجیک جیک میکردن،وقتی میخاستم پاشی حسش نبودوخودمومیچسبوندم به تخت که کسی نتونه ازجام بکنه منو؛وآخرش مجبورمیشدم پاشم:(
من دلم بارونه شمالومیخواد،دلم سرمای پاییزومیخواد.
پاییزداره تموم میشه ومن هنوبارونشوندیدم هنوبوی خاکشوحس نکردم،هنوپاهام تازانوخیس نشده=(
من دلم تنگیده واسه شمال=(
واسه روزهای گذشته=(
من دلم بارون شمال میخواد=(